در انتظار فرشتموندر انتظار فرشتمون، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

فرشته آسمونی

خوش آمديد

لباس سقا

سلام عزیز مادر روز چهار شنبه 22 مهر ماه یعنی یک روز قبل از ماه محرم به همراه بابایی رفتیم نزدیکی های حرم پاساژ فیروزه و لباس سقایی برات خریدم به این نیت که سال دیگه تنت کنم و ببرمت همایش شیرخوارگان علی اصغر وقتی رفتم تومغازه برا خرید لباس ,اقاهه گفت که بچتون چند سالشه گفتم هنوز ندارم بهم خندید گفتم اومدم نذر کنم امام حسین بهم بچه بده سال دیگه تنش کنم, اقاهه از این رو به اون رو شد و لباس سایز 2 بهم داد و دست کرد دو تا دونه نبات بهم داد و گفت که نیت کنید و با وضو خودت و شوهرت بخورید انشالا که سال دیگه بیای و بچت توی بغلت باشه  و بازم براش لباس بخری منم خریدم و اومدم و حالا هر کاری کردم نتونستم عکسش رو بذارم اگه شد این کار ...
2 آبان 1394

کنار حرم

کنار حرم نشستم با دلی پر از درد , دلی که شکسته , دلی که همه بجز خنجر چیزی توش فرو نکردن دلم شکسته از همه کس و همه چیز با دلی پر از درد اومدم در خونت یا امام رضا ( ع ) کی میخوای جوابم رو بدی کی میخوای شادی رو به دلم برگردونی کی...  تک و تنها تو این شهر غریب فقط شوهرم رو داشتم که اونم... یا امام رضا( ع ) تو رو به جان امام جوادت ( ع ) دلم رو شاد کن و یه بچه سالم و صالحی بهم عطا کن که لااقل دلم به اون خوش باشه,  ازت بچه میخوام , امید به زندگی میخوام , خدایا امیدم رو نا امید نکن یا امام رضا تو رو خدا قسمت میدم یه نیم نگاهی هم به من دل شکسته بکن دلی که پر از درده , دلی که اگر بخوام بنویسم تا اخر عمرم باید بشینم و بنویسم ...
17 مهر 1394

بوی مهر

چه روزی بود اول مهر , روز اول مدرسه , بوی کتاب و دفتر نو و لباس های فرم مدرسه خدا جونم چه روزهایی بود ولی حیف که زود گذشت دلم برای اون روزها تنگ شده , یادش بخیر کلاس اول ابتدایی بودم خالم و شوهر خدا بیامرزش و بچه هاشون اومدن خونه و منم از اونجایی که دوست نداشتم برم مدرسه و خونه بمونم مامانم امادم کرد که برم  مدرسه نزدیک بود و خودم میرفتم رفتم تا سر کوچه و برگشتم و گفتم معلم نیومده بود و گفتن برید خونه مامانم قربونش برم فهمید ولی به من چیزی نگفت و شنیدم داره به بابام میگه برو و از مدرسه براش اجازه بگیر دوست داره امروز خونه باشه و بابای عزیزم هم رفت و برام اجازه گرفت و اون روز خونه بودم از این جور خاطرات خیلی دارم خیلی کاش وقت داشتم و همش...
3 مهر 1394

برگشت از سفر

سلام نفس مامان ما چند روزی رفته بودیم شمال ( بابلسر) با دوست بابایی و خانم و دخترشون خوب بود و خوش گذشت ولی کاش تو هم بودی بعد از 4 روز تاخیری پری اومد و کمی عصبی و ناراحت شدم ولی بازم اروم شدم و کنار دریا و توی دریا و جنگل و ... وای عاشق شمالم همیشه دوست دارم یه کلبه توی جنگل داشته باشم و هیچ کسی هم دور و برم نباشه خودم باشم و خدام و بابایی و توووووووو دوستت دارم زودتر بیا که خیلی دلتنگتم ...
3 مهر 1394

هدیه امام رضا (ع )

نازنین مامان  صبحی که تولد اقام بود و رفتیم حرم  و رفتم صحن انقلاب برای نماز خیلی شلوغ بود خیلی اتفاقی به سمت کفشداریها کشیده شدم میدیم خانمها دارن التماس خادم ها میکنند برای نبات و اونا هم میگفتند که تمام شده تو همین موقع یه خادمی در کارتن رو باز کرد و یه نبات داد بهم و به کسانی که پشت سرم بودن خیلی خوشحال شدم و رفتم و از کفشداری یه نایلون گرفتم برای کفشم و اومدم که یه جایی پیدا کنم تا جایی نیست و مجبور بودم از بین خانمهایی که نشسته بودن رد بشم با معذرت خواهی داشتم میرفتم که یه اقایی که لباس خادمها تنش بود دستش رو داز کرد و 2 تیکه نبات گذاشت تو دستم و بازم خیلی خوشحال شدم و بعدم اومدم و یه جایی برای نشستن پیدا کردم و اول ...
6 شهريور 1394

تولد امام رضا( ع)

سلام فرشته اسمونی مامان و بابا روز تولد امام رضا ( ع ) تاریخ 4 شهریور 1394 بود و من و بابایی رفتیم حرم خیییییلی خییییییلی شلوغ بود ولی این سعادت رو داشتیم که تولد اقا رو اونجا باشیم راستی یادم رفت بهت بگم از 26 تیر ماه به همراه بابایی هر صبح میریم حرم برای نماز صبح اونجاییم وهر صبح که میرم خیلی گریه میکنم و التماس خدا و اقام امام رضا(ع) میکنم که تو رو بهمون بدن و خدا دامن همه منتظرا رو سبز کنه , همش میگم خدایا زندگیم رو دوست دارم نمیخوام زندگیم رو از دست بدم خدایا شرمنده شوهرم و بابا و مامانم نکن. حالا هم زودتر بیا و دلمون رو شاد کن. الهی و امین   ...
6 شهريور 1394

بازگشت دوباره

سلام عزیز مادر  بعد از مدتی تاخیر برگشتم, این روزا خیلی سرم شلوغه اخه کلاس ارایشگری میرم و بعدم کار خونه و ...  این ماه هم باز نیومدی و من موندم و طعنه و نیش و کنایه های بابایی ولی بازم صبر میکنم و اینقدر میرم التماس امام رضا ( ع) میکنم و اینقدر در خونش میشینم تا تو رو بهمون بده. این ماه نذر حضرت رقیه ( ع ) رو دادم و یه مبلغی کمک خیریه این حضرت کردمکردچند روز پیش هم تو حرم که بودم و طبق معمول دلم گرفته بود و داشتم گریه میکردم با خدای خودم عهد بستم و به امام رضا (ع ) قول دادم که اگه تو رو بهمون بده از روز اولی که بفهمم حامله ام قران میخونم تا موقعی که به دنیا بیای و وقتی هم به دنیا اومدی همش برات قران بگذارم گ...
26 مرداد 1394