عاشقانه 4
به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را چون نهری گوارا نوشید به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت به خاطر روی زیبای تو بود که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود که دست هیچ کس را در هم نفشردم به خاطر حرفهای عاشقان...
عاشقانه2
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید بانوی دریای من... کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت ...
عاشقانه1
دلم مادر شدن میخواد
دلم مادر شدن می خواهد! خدای خوب و مهربون! دلم مادر بودن می خواهد! دلم بدجور بچه می خواهد و لباسهای کوچک و مامانی. گوشهایم نوازش شنیدن مامان را از زبان کودکی شیرین زبان را می خواهد. دستانم نوازش گرم و صمیمی مادرانه ای برسر کودکی را می طلبد. آغوشم عجیب دلتنگ آغوش فرزند است. پاهایم تاتی تاتی با کودک را با تیک تیک ساعت انتظار می کشد. چشمانم صورت معصوم و خندان کودکی را منتظر است که با لبخندش، دل مادر را می لرزاند و دنیا را برایش شیرین می سازد. لبانم تشنه ی بوسه ی مادرانه ای بر گونه های لطیف کودکی، که او هم تشنه ی وجود مادر است را از من می خواهد. فرزندی که مال من است . هدیه و فرشته ای از سوی...
بارالها
خطا از من است ، می دانم … از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نعبد “ اما به دیگران هم دلسپرده ام از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین “ اما به دیگران هم تکیه کرده ام اما رهایم نکن بیش از همیشه دلتنگم به اندازه ی تمام روزهای نبودنم … خدایا ؛؛ رهایم نکن.. خداوندا … دقیق یادم نیست آخرین بار کی خود را پیدا کردم … اما خوب یادم هست هرگاه که گم شدم ، دستم در دست تو نبود …... ...