بوی مهر
چه روزی بود اول مهر , روز اول مدرسه , بوی کتاب و دفتر نو و لباس های فرم مدرسه خدا جونم چه روزهایی بود ولی حیف که زود گذشت دلم برای اون روزها تنگ شده , یادش بخیر کلاس اول ابتدایی بودم خالم و شوهر خدا بیامرزش و بچه هاشون اومدن خونه و منم از اونجایی که دوست نداشتم برم مدرسه و خونه بمونم مامانم امادم کرد که برم مدرسه نزدیک بود و خودم میرفتم رفتم تا سر کوچه و برگشتم و گفتم معلم نیومده بود و گفتن برید خونه مامانم قربونش برم فهمید ولی به من چیزی نگفت و شنیدم داره به بابام میگه برو و از مدرسه براش اجازه بگیر دوست داره امروز خونه باشه و بابای عزیزم هم رفت و برام اجازه گرفت و اون روز خونه بودم از این جور خاطرات خیلی دارم خیلی کاش وقت داشتم و همش رو برات بنویسم انشالا یه روز این کار رو میکنم
صبح اول مهر نشسته بودم رو مبل یه لحظه دلم گرفت و یه حس عجیبی داشتم دلم هوای بچه کرد و بغض کردم و دوست داشتم منم مامان بودم و حالا بچم رو راهی مدرسه میکردم خیلی گریه کردم خیلی التماس خدا کردم و از خدا و امام رضا (ع) خواستم که بهمون بچه سالم و صالحی عطا کنه قول میدم قول میدم مادر خوبی باشم خدا جونم خواهش میکنم. دلم روشنه که خدا جوابم رو میده .
از شما دوستان عزیز هم خواهش میکنم برام دعا کنید